میدونی که هیچوقت نمیبخشمت

امروز هم بهم زنگ زدی.چرا اینکارو می کنی؟ من نمی خوام بهم فکر کنی و یا بهم زنگ بزنیمن می خوام فراموش کنم نه تو رو.می خوام فراموش کنم که تو دوسم نداری و تو منو نمی خوایمی خوام از یاد ببرم که دیگری رو میدونی که هیچوقت نمیبخشمت...

خیلی حالم بده

دو روزه لبم سِر میشه گزگز میکنه و بی حسه

ناخوشم

چرا وقتی یکی رو با تمام وجودت دوسداری و می خوای که باشه

دنیا تمام تلاشش رو می کنه که اون نباشه

یا اونو ازت می گیره

یا بدی هاشو معلوم می کنه

یا ... یا کلا نیست دیگه

نمی خوام دیگه زنده بمونم.دیگه نمی خوام

میدونی که هیچوقت نمیبخشمت...

چی بنویسم آخر شبی؟جز حجم وسیعی از دلتنگی و نامهربونی که فشار آورده بقلبم و اشکم رو درآورده

نباید دیگه محبت بکنم.آبمیوه رو هم درسته برای نامهربون گرفتم اما دیگه مثل قبل برام مهم نیست که ورش داره یا نه؟

اصلا بخوره و خستگیش در بره یا نه؟

فقط باید اشک بریزم شاید اینجور قوی شدم.قوی که نه سنگ شدم

سهم من از داشتنِ همه فقط نامهربونیاشونه

حالم بده.خدایا کمکم کن

میدونی که هیچوقت نمیبخشمت...